زمانی که مهدی تازه زبان باز کرده بود از اولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن. .
خیلی برایم عجیب بود. بزرگ تر که شد، می گفت مامان، این دنیا با همه قشنگی هایش تمام می شود.
بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به خدا می گفتم: خدایا! من که نمی دانم چه می خواهد هر چی می خواهد به او بده.
می دانستم دنبال شهادت بود. هیچ گاه هم زیر بار ازدواج نرفت. مهدی همه زندگی ام بود.
شب های جمعه می رفت بهشت زهرا. صبح های جمعه دعای ندبه اش در بهشت زهرا ترک نمی شد.
می گفتم خسته میشی بخواب. می گفت مامان آدم با شهدا صفا می کند. به ما هم می گفت هر چه می خواهید از شهدا بگیرید.
من مریض بودم، دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده! من جبران می کنم.
آخر هم جبران کرد. همیشه که از در خانه داخل می آمد صدا می زد سلام سردار سلام مولا!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حمل خودرو با وینچ زهیر کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. Sport خودباوري وتلقين براي موفقيت بزرگ تحقیقات و پروژه های دانشجویی علوم انسانی درب آکاردئونی خیبر Patrice siemens micro master sinamics تعمیر تعمیرات تخصصی اینورتر و درایو زیمنس سینامیکس میکرومستر مُشْبِر